اشاره: تقارن درگذشت دو دوست قدیمی و دو عالم بزرگوار: شیخ عباسعلی عمیدزنجانی و شیخ عبدالله نورانی نیشابوری، موجب تأسف و تألم مضاعف گردید و مرا از نوشتن سطوری به عنوان «یاد» بازداشت؛ ولی اكنون كه به چهلمین روز درگذشت آن دو استاد رسیدهایم، بیمناسبت نخواهد بود كه یادداشتی درباره هر دو بزرگوار تقدیم كنم.
... در سال 1332 كه به قم آمدم، شرایط درسی و سنی من اجازه نمیداد كه به رغم تمایل قلبی، در «مدرسه حجتیه» سكونت اختیار كنم . لطف استاد بزرگوار حضرت آیتالله حاج شیخ جعفر سبحانی حفظه الله، شامل حال حقیر شد و به توصیه ایشان در حجرهای در «مدرسه فیضیه» كه در اختیار دو تن از شاگردان ایشان قرار داشت، اسكان یافتم؛ اما چند ماه بعد، پس از آنكه به دفتر مرحوم آیتالله حاج شیخ اسحاق آستارائی (مسئول مدرسه) مراجعه كردم و ایشان ابوی و اخوی این جانب را شناخت، به بنده نیز اجازه داد كه در مدرسه حجتیه، حجرهای داشته باشم.
در مدرسه حجتیه در آن زمان ـ حدود سال 1333 ـ طلاب و فضلای محترمی از نقاط مختلف ایران حضور داشتند كه جناب« «میرزا عباسعلی عمید زنجانی» از جمله آنان بود. او در بلوك شرقی مدرسه، جنب مسجد، هم حجره مرحوم آیتالله شیخ اسماعیل صائنی زنجانی بود كه از معاریف شاگردان علامه طباطبایی در فلسفه و عرفان محسوب میشد و بعدها به زنجان برگشت كه از علمای معروف آن سامان به شمار میرفت.
آقا میرزا عباس زنجانی (آذریها به جای «شیخ»، از كلمه «میرزا» استفاده میكنند و به جای نام خانوادگی، اسم اصلی را به كار میبرند) طلبه نوجوان ساكت و آرامی بود كه با كسی در مدرسه رفتوآمد نداشت و محجوب و سر به زیر، مشغول درس و بحث بود.
با حضور در درس «رسائل» مرحوم آیتالله «میرزاعلی مشكینی» و سپس درس «كفایه» مرحوم آیتالله «حاج میرزا محمد مجاهدی» كه از تلامذه مرحوم والد بود، با جناب «آقای میرزاعباس» كه حالا او را «آقای عمید» میخواندیم، بیشتر آشنا شدم و گاهی در مسیر رفت و برگشت از مدرسه حجتیه تا مسجد امام حسن عسكری(ع) ـ محل تدریس اساتید فوق ـ همراه ایشان بودم و به طور طبیعی در طول راه به بحث درباره مطالب دروس روز قبل میپرداختیم. البته هممباحثة ایشان نبودم، بلكه این گفتگوها در واقع «بین راهی» بود؛ چون در آن زمان اغلب طلبهها، از هر فرصتی برای بحث، استفاده میكردند كه ظاهراً این روش اكنون در حوزهها متروك شده است و یا تردد با ماشین، فرصتی را برای مباحثه بین راهی، باقی نمیگذارد!
در آن زمان بنده ضمن ادامه درس و بحث، به نوشتن مقالاتی در هفتهنامه «ندای حق» و «وظیفه» كه هر دو جنبه مذهبی داشتند و در تهران منتشر میشدند، میپرداختیم كه باز در حوزه آن زمان، امر خیلی مطلوبی نبود، و جز بنده و مرحوم استاد علی دوانی، كس دیگری به طور مرتب به این كار نمیپرداخت.
روزی آقای عمید گفت كه مطالبی درباره «تصوف» مینویسم كه محققانه است. من پیشنهاد كردم كه آنها را نخست به شكل سلسله مقالات در روزنامه «وظیفه» یا «ندای حق» منتشر سازد و سپس به شكل كتاب دربیاورد. از این پیشنهاد استقبال كرد و دو سه قسمت از نوشتههایش را به من داد كه در سفری به تهران، به مرحوم سیدمحمد باقر حجازی ـ مدیر روزنامه وظیفه كه سابقه طلبگی داشت و از دوستان نزدیك مرحوم آیتالله طالقانی بود ـ تحویل دادم و ایشان به رغم اینكه خود «درویش مسلك» بود، مقالات آقای عمید را در رد «تصوف» چاپ كرد كه بعدها هم به شكل كتاب«تاریخ تصوف و عرفان» به همت دارالكتب الاسلامیة مرحوم آخوندی، مستقلاً منتشر گردید.
... پس از انتشار ماهنامه «مكتب اسلام» از حوزه علمیه قم، توسط اساتید معروف حوزه، خیلی علاقه داشتم كه در نوشتن مقاله در آن مجله شركت كنم؛ ولی چون همه اصحاب آن مجله از اساتید محسوب میشدند، حضور «تلامذه» در آن سهلالمنال نبود. تا اینكه در سال 1339، چند نفر از اصحاب اصلی مجله، حضرات آقایان: سیدموسی صدر، سید عبدالكریم موسوی، شیخ محمد واعظزاده، شیخ مجدالدین محلاتی، سید مرتضی جزائری، به دلایلی استعفا كردند و به لبنان و شیراز و تهران و خراسان انتقال یافتند و نوبت به «ماها» رسید كه به عنوان «هیأت فرعی» در كنار اساتید باقیمانده، حضرات آقایان: ناصر مكارم شیرازی، جعفر سبحانی، حسین نوری و علی دوانی قرار گرفتیم. آقای عمید زنجانی هم از جمله این افراد «هیأت فرعی» بود.
در این دوران دوستی با ایشان به اوج رسیده بود و به علت حضور مشترك در جلسات هیأت تحریریه مجله مكتب اسلام، الفت بیشتری یافته بودیم و چون در آن دوران، نیتها خالصتر و معنویتر بود، دوستیها هم باصفاتر، استوارتر و ماندگارتر بود... در همان ایام با آقای عمید و آقای قربانی تصمیم گرفتیم سفری به «اصفهان» برویم. از قم با آیتالله شیخ مرتضی مقتدایی آشنایی و دوستی داشتیم و به ایشان خبر دادیم و رهسپار اصفهان شدیم. در آنجا در یك مدرسه قدیمی وسط بازار، در حجرهای سكونت یافتیم. چند روزی كه در سفر اصفهان در خدمت آقای عمید بودیم، اخلاق نیك و گذشت و بزرگواری ایشان در رعایت حال همسفران، بیشتر روشن شد كه فراموش شدنی نیست. در آن چند روز به ملاقات علمای اصفهان مانند مرحوم: آیتالله ارباب، آیتالله اردكانی، آیتالله خادمی رفتیم و با دوستان اهل قلم، مانند مرحوم عبداللهی خوروش، فضلالله صلواتی و علی اکبر پرورش دیدار داشتیم و از آثار تاریخی شهر دیدن كردیم. خلاصه سفر پرخاطرهای بود و بخشی از آن، انشاءالله در جای مناسب نقل خواهد شد.
باز در همان دوران ـ سال 1338 یا 1339 ـ مسئله شركت بانوان در انتخابات از طرف رژیم مطرح شده بود كه به طور طبیعی علمای محترم بلاد بویژه حوزه های علمیه با آن مخالف بودند. دوستان در «مكتب اسلام» برای تئوریزه كردن مسئله به نوشتن مقالاتی پرداختند كه در رد این طرح بود و اصولاً برای زن در شركت انتخابات و غیره، حقی قائل نبودند و با علوم سوسیولوژی و بیولوژی و پسیكولوژی و غیره! میخواستند آن را ثابت كنند!
اتفاقاً آقای عمید از من خواست كه حقیر نیز مقالهای در این باره و تكمیل مباحث مطرح شده بنویسم و جمع دوستان هم در تألیف و نشر كتاب، كامل شود. نویسندگان مقالات آن كتاب كه تحت عنوان «زن و انتخابات» چاپ شد، عبارت بودند از آقایان: عمید زنجانی، زینالعابدین قربانی، حسین حقانی زنجانی، علی حجتی كرمانی و محمد مجتهدی شبستری!
من پس از مطالعه بعضی از آن مقالات، قبل از چاپ و نشر، ضمن اعلام مخالفت با كلیات و نشر آن، از نوشتن مقاله در این مورد، خودداری كردم و كتاب برخلاف انتظار! بدون مقدمه و یا مقاله حقیر منتشر گردید و البته کتاب در آن دوران مورد استقبال حوزویان قرار گرفت؛ ولی بعدها دوستان دیدند كه حق با حقیر بوده و زنها در نظام سالم و صالح، نه تنها حق انتخاب كردن و انتخاب شدن دارند، بلكه در جایی كه حق مجتهد شدن دارند، میتوانند در پستها و مقامات بلند نظام اجتماعی هم حضور داشته باشند. بعدها البته دوستان هیچ كدام، دیگر علاقهای به نشر مجدد آن كتاب تئوریک! نیافتند؛ ولی اطلاع از محتوای آن برای اهل تحقیق و تاریخ بیمناسبت نخواهد بود تا بدانند كه جو فكری حوزه در نیم قرن پیش چگونه بود و پس از آغاز نهضت امام خمینی(ره) چگونه تحول و تكامل یافت و به چه مرحلهای رسید.
***
یادآوری این نکته بی مناسبت نیست که مجله «مكتب اسلام» برای طلبههای جوان، یك مكتبتربیتی ـ آموزشی هم بود؛ چرا كه اساتید معظم كه در محضرشان درس خوانده بودیم، در تعلیم عملی نویسندگی هم نقش داشتند و هر كدام هم علاوه بر مجله، محفلها و حلقههای ویژه برای آموزش نویسندگی و آشنایی با مسائل روز، تشكیل داده بودند كه بعضی از دوستان در آنها هم حضور مییافتند. اما دفتر مكتب اسلام مرکز حلقه خاص دوستانه بود كه به هرحال به نحوی با هم اشتراك فكری داشتند؛ بهویژه كه همگی نیز همسن و سال بودند.
بعبارت دیگر دفتر مكتب اسلام مجلس گپ دوستانه هم بود و تفریح سالم ما در همان مجالس بود؛ به ویژه كه گاهی سر به سر دوستان میگذاشتیم كه موجب انبساط خاطر میگردید! مثلاً چون من و همشهریانم در تلفظ بعضی از كلمات، با دوستان فارسی زبان اختلاف تلفظ داریم، نقل همین كلمات موجب خنده میشد. برای نمونه ما واژگان «چهره» و «فهرست» را با «ضّم» حرف اول (چُهره و فُهرست) تلفظ میكنیم و برای نخستین بار هم آقای عمید در بیان مطلبی درباره كسی گفت كه «موضوع از چُهره وی پیدا بود»! و همین باعث شد كه تا آخر عمر نیز ما برای شوخی همین كلمه «چُهره» را تكرار میكردیم و خود ایشان نیز همچنان میخندید! در آخرین دیدار هم كه آیتالله زینالعابدین قربانی تلفنی از من خواست به عیادت آیتالله عمید برویم، در آغاز دیدار سخن از «چهره» بود و «فهرست» كه مرحوم عمید چنانچه در عكس پیداست، مدتی خندید.
آقای عمید در سال 1340 عازم نجف شد. گرچه دوری دوستان صمیمی موجب ناراحتی دیگران گردید، ولی ایشان تصمیمش را گرفته بود. بعد هم كه امام خمینی از تبعیدگاه تركیه به آنجا هجرت نمودند، آقای عمید هم كه علاقه خاصی به معظم له داشت، استمرار اقامتش در نجف تحكیم گردید.
در دوران اقامت ایشان در نجف، دوستانی كه به نحوی در ایران در مبارزات شركت داشتند، دستگیر و زندانی و یا تبعید شدند و بنده نیز با توجه به پیامی كه مرحوم علی حجتی كرمانی توسط همسر محترمشان از زندان دادند، مخفیانه و قاچاقی از طریق خرمشهر و آبادان و با رهنمود مرحوم آیتالله قائمی، ـ سرپرست حوزه علمیه آن دیار ـ رهسپار عراق و نجف شدم. در نجف جایی جز مدرسه آقای بروجردی و حجره آقای عمید نداشتم. پس یكسره به آنجا رفتم. چند ماهی كه در نجف بودم، در واقع نوعی میهمان یا مزاحم ایشان بودم. بعد كه وضعیت فكری بعضی از دوستان آن سامان و قمه زنی طلاب محترم در كربلا در روز عاشورا و ... را با طرز فكر خود هماهنگ ندیدم، همراه آقای حجتی كرمانی كه او هم پس از آزادی از زندان قاچاقی برای ایام محرم، به عراق آمده بود، به ایران بازگشتم.
... پس از مراجعت هم روابط «مكاتبهای» و «تبادل فرهنگی» ما استمرار یافت. و من گاهی كتابها یا نشریات جدید قم را برای ایشان میفرستادم و ایشان هم گاهی نشریات جدید عربی را برای من میفرستاد. البته پس از مراجعت به ایران، حقیر در قم دستگیر شدم و به زندان قزل قلعه تهران انتقال یافتم؛ ولی این امر مدتی طول نكشید و آزاد شدم و در نامهای به آقای عمید، نوشتم كه مسئله حل شده و جای نگرانی نیست و قصد ازدواج دارم و عبایی نیز كه قبلاً از ایشان خواسته بودم، مطالبه كردم كه زودتر بفرستد و در جواب نوشتند:
«بسمه تعالی. سلام علیكم و رحمت الله و بركاته/ ضمن ابراز خوشوقتی از آزادی جناب عالی و انتهای امد جانكاه نامزدی و موفقیت آن عالی جناب و امید میمنت و شادكامی و كامیابی. در مورد تذكرات پیگیر و لاینقطع درباره عبای سفارشی معروض میدارد حقیر سراپا تقصیر قبل از سفر حج در اولین فرصت ممكن عباها را تهیه و به شخص مورد اعتمادی سپردم تا توسط مسافر مناسب به خدمت ارسال دارند؛ ولی معالاسف گویا وسائل فراهم نشده بود... عزیمت جناب آقای آقارضا فرصتی بود كه ضمن تجدید عهد و ادای سلام و مراتب اخلاص، اقدام شود.
در رقیمه قبلی ـ به مزاح ـ درباره آینده ما اظهار نظر فرموده بودید كه بگذریم؛ ولی نیت و امید بنده این است كه توفیق خدمت در همه حال نصیب گردد، چه در قم، چه در نجف و چه در ابرقو! باری بعضی از مطالب چاپ شده خوب برایتان توسط بعضی از مراجعین به ایران فرستادم كه بسیار جالب است. مزید توفیقات و تاییدات آن جناب را در خدمات ارزنده دینی از خداوند متعال خواستارم.
عباسعلی عمید زنجانی عفی عنه، 11 محرم الحرام / 85»
متأسفانه من نامههای خود را كه به ایشان نوشتهام، ندارم؛ اما نامههای آقای عمید هنوز در بین اوراق محفوظ است، ولی یادم میآید كه در نامهای نوشته بودم: چرا در نجف رحل اقامت افكندهای؟ آیا به امید آنكه پس از عمری به مقام مرجعیت برسی و رساله ای بنویسی و چند مقلد به دست آوری و شهریهای بدهی و یا.. عمر خود را از دست می دهی؟ و او در پاسخ نوشته بود كه نیت و امید من آن است كه خدمت كنم چه در قم و نجف و چه در ابرقو!
والبته میدانیم كه آقای عمید چند سال پیش نه از حیث مقام دوستی و ریاستطلبی، بلكه به خاطر احساس وظیفه و انجام خدمت در یك مركز علمی، ریاست دانشگاه تهران را پذیرفت. گرچه عدهای ناآگاه و نادان در آغاز به او اهانت كردند و عدهای هم آگاه و دانا، با بركناری بیدلیل وی، اهانتی از نوع دیگر در حقش روا داشتند؛ ولی او از هیچ یك از دو گروه ـ آگاه و ناآگاه ـ نرنجید و از خود واكنش منفی نشان نداد، بلكه به خدمات فرهنگی در پژوهشگاهی كه خود تأسیس نموده بود، ادامه داد.
در دوره ریاست دانشگاه، در همایشی كه در سالن مركز اجلاس سران برگزار شده بود، برای سخنرانی آمد. همان روز هم آیتالله قربانی در بیمارستانی در تهران بستری شده بود، یادداشتی برایشان فرستادم و به مزاح نوشتم : «معنی قم و نجف را می دانستم؛ ولی معنی ابرقو را هم حالا میفهمم : دانشگاه تهران» و سپس یادآور شدم كه دوست مشتركمان در بیمارستان است و استاد عمید از همانجا ، دستش را بلند كرد و سپس روی چشم گذاشت و پس از سخنرانی، بلافاصله و یكسره به عیادت آیت الله قربانی در بیمارستان رفت.
استاد عمید در طول عمر 75 ساله خود، همواره مشغول تحصیل و تحقیق و تدریس و تألیف بود. و دراین مدت 110 كتاب و مقاله تحقیقی از خود به یادگار گذاشت. او پس از طی مراحل عالی علمی حوزوی، در سال 1366 هم دانشنامه دكتریاش را در رشته فقه حقوق، از وزارت علوم دریافت نمود و با توجه به كسب امتیاز علمی كه از آثار تحقیقی بهدست آمده بود، به دانشیاری رسید و در سال 1373 به مقام استادی نایل آمد و پس از یك ربع قرن تدریس در دانشگاه، در سال 1384 به سمت ریاست دانشگاه تهران منصوب شد و دو سال بعد این پست را رها كرد (و ای کاش از اول آن را نمی پذیرفت تا نتیجه اقدامات و بدجنسی های بعضی ها!، به پای او نوشته نمی شد) و در پژوهشكده مطالعات و تحقیقات علوم اسلامی، به فعالیت علمی تحقیقی خود ادامه داد.
استاد عمید علاوه بر اینكه دو دوره به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی حضور فعالی داشت، و در شورای بازنگری قانون اساسی هم كه به دستور امام خمینی(ره) تشكیل شد، حضور یافت. استاد عمید در مقاطع تحصیلی مختلف در رشتههای حقوق بینالملل اسلامی، فقه سیاسی و مبانی حقوق عمومی در اسلام به تدریس پرداخت و در بیش از 150 همایش و سمینار داخلی و بینالمللی به عنوان سخنران حضور داشت و یا مقالهای ارائه نمود و استاد راهنمای بیش از 140 رساله كارشناسی ارشد و یا تز دكتری بود و بهطور كلی در فعالیتهای انقلاب فرهنگی در مراكز عالی آموزشی و فرهنگی همكاری تأثیرگذار بود و در تمام دوران زندگی علمی خود، چه در كرسی استادی و چه مدیریت دانشكده حقوق و چه ریاست دانشگاه همواره خدوم بود و در برخورد با حوادث و جریانات و افراد، همیشه اعتدال تعلیم یافته از مكتب امام خمینی(ره) را رعایت نمود و خود را شاگرد مخلص امام در همه زمینهها میدانست.
آثار و تألیفات
همان طور كه اشاره شد، استاد عمید چهل كتاب مفید و ارزشمند را، علاوه بر 70 مقاله علمی ـ تحقیقی از خود به یادگار گذاشته است كه از آنجمله است: پژوهشی در تاریخ تصوف و عرفان، حقوق اقلیتها در فقه اسلامی، سرزمین و وطن در فقه اسلامی،انقلاب اسلامی و ریشههای آن، مبانی فقهی قانون اساسی، حقوق اساسی و مبانی قانون اساسی، نظام سیاسی و رهبری در اسلام، حقوق بینالملل اسلام، جهاد ازدیدگاه نهجالبلاغه، روایتی از تاریخ انقلاب اسلامی(خاطرات)، قواعد فقه( در چند جلد) و «فقه سیاسی» در ده جلد...
«فقه سیاسی» در واقع از مهمترین آثار مرحوم استاد عمید زنجانی است و شاید نخستین اثر دراین زمینه به زبان فارسی است كه پس از انقلاب اسلامی تالیف و منتشر شده و در بعضی از دانشگاهها، بخشهایی از آن تدریس میشود.
استاد عمید علاوه بر اینها، آثار چاپ نشدهای نیز دارد كه بعضی از آنها تقریرات دروس اساتیدی مانند: آیتالله خوئی، امام خمینی(ره) و تقریرات درسی آیتالله آقا میرزا باقر زنجانی( دراصول) و... میباشد . دست نوشتههای چند اثر دیگر به زبان فارسی هم از ایشان به جای مانده است كه انشاءالله علاقه مندان و تلامذه ایشان در تنظیم و نشرشان كوشا خواهند بود.
كتاب «فقه سیاسی» كه باید آن را دانشنامه تخصصی در این زمینه نامید. در واقع تشریح و تفسیر مبانی فكری ـ سیاسی فقه اسلامی ـ شیعی است و استاد عمید معتقد بود که «فقه» ذخیره و نماد علمی شیعه است و متاسفانه در گذشتهها به بخشهای عمده و زندگیساز آن توجه زیادی نشده است و شاید بتوان گفت كه راكد و مغفول مانده است و به همین دلیل به تفصیل در بحث فقه سیاسی پرداخته است.
استاد عمید خود در این باره مینویسد: « اگر فقه شیعه همراه با دولتهای شیعه به معنای واقعی ـ نه مانند قاجاریه، افشاریه، صفویه، حتی دیالمه و آلبویه، بلكه حكومتهایی چون جمهوری اسلامی ـ بود، هم سرعتش و هم رشد كمی و كیفی آن، دهها بار حالا بود ... اگر در تاریخ، تجربه حكومتی داشتیم فقهمان بیشتر رشد میكرد و صافتر میشد. اكنون فرصت جدیدی به وجود آمده كه فقه به عرصه عمل بیاید. باید با این فقه، جامعهای ایجاد كرد كه نمونه باشد. در آن صورت میتوانیم در دنیا بگوییم كه فقه شیعه نماد علمی تشیع است... در بطن حكومتها فقه میتواند خیلی توسعه پیدا كند؛ مثلاً فرض كنید همین «مصلحت» كه فقط لفظش در فقه شیعه بود، اكنون چه ابعادی پیدا كرده است.
من یكی از مجلدات فقه سیاسی را تحت عنوان «مصلحت» در 500 صفحه نوشتهام؛ ولی باز هم جا دارد. شما جایجای فقه را بگردید، میبینید مصلحت جا دارد. منتها گاه گاهی مصلحتها منصوص است كه بحثی ندارد؛ اما بعضی جاها مصلحت غیرمنصوص است. از مصلحت، «فتوا» تولید نمیشود و حكمزا نیست، مثل برائت عقلی و شرعی، اما در حوزه اختیارات و ولایتی كه فقیه دارد، مصلحت در آنجا اثر مستقیم دارد ...»
بیتردید نظرات ایشان درباره ابعاد گونهگون «فقهسیاسی» را كه در ده مجلد تألیف و تنظیم شده است، نمیتوان در یك مقاله كوتاه نقل و یا مورد بحث و بررسی قرار داد؛ اما میتوان امیدوار بود كه این اثر ارزشمند، توسط اساتید محترم، مورد ارزیابی و نقد قرار گیرد و توسعه یابد و تكمیل گردد كه به قول خود مرحوم استاد عمید، بحث در این زمینه، همچنان «جا» دارد.
***
آیتالله شیخ عباسعلی عمید زنجانی، عالم فرزانه و فرهیخته برجسته، در سال 1316 در «زنجان» در خانوادهای متدین و پرهیزكار به دنیا آمد. و پس از عمری پرتلاش و كوشش و پر بار، در بامداد 8 آبان ماه 1390 به علت مشكلات كلیوی و قلبی، در تهران به رحمت حق پیوست و در صحن مطهر حضرت معصومه سلامالله علیها، در «قم» به خاك سپرده شد. طوبی له و حسن مأب.
17/9/90 ـ تهران