كنفرانس در شهر «تيزي اوزو» - منطقه بربرها - برگزار مي شد كه 120 كيلومتر با پايتخت فاصله داشت. و پس از ورود به اين شهر، معلوم شد كه شخصيت هاي برجسته اي از جهان اسلام و عرب و دنياي غرب، در كنفرانس شركت دارند كه بالغ بر 200 نفر مي شدند. از خود الجزائر هم بيش از 300 نفر از اساتيد و فرهنگيان و 1500 دانشجوي دختر و پسر، شركت داشتند كه «عباسي مدني» - رهبر بعدي جبهه انقاذ - يكي از آنها بود و از همان جا هم با او آشنا شديم و البته غير از ايشان با شخصيت هاي الجزائري فرهيخته ديگري هم آشنا شدم كه اسامي بعضي از آنها، به قرار زير است: عبدالرحمن شيبان، دكتر عمارالطالبي، شيخ سليمان داودبن يوسف (رئيس اباضيه در الجزائر) دكتر عثمان كعاك، شيخ احمد حماني، دكتر بوعلام بن حموده، مصطفي الغماري (شاعر)، رشيدبن عيسي و....
امام موسي صدر، دكتر صبحي الصالح (از لبنان) و شيخ محمد ابوزهره، دكتر عثمان امين، شيخ محمد غزالي، دكتر محمد بيصار، دكتر عبدالعزيز كامل، دكتر توفيق الشاوي، و خانم زينب الغزالي (از مصر) و دهها شخصيت ديگر، از بلاد مختلف در كنفرانس شركت داشتند كه من شرح آن را پس از مراجعت به ايران، همان وقت در مجله «نسل نو» و «مكتب اسلام» و مجله «الهادي» (به عربي) نوشته ام. ديدارهاي گوناگوني در حاشيه كنفرانس، به ويژه شبها و پس از پايان جلسات رسمي، با رجال و شخصيت هاي بزرگ علمي جهان اسلام داشتيم كه به بخشي از «خاطرات» آن جلسات، در جلد اول چاپ شده يادنامه امام موسي صدر، اشاراتي كرده ام.
در حاشيه همين كنفرانس بود كه با امام موسي صدر به ديدار شخصيت انديشمند و دانشمند معروف الجزائر «مالك بن نبي» رفتيم و بحث هايي فلسفي - علمي در آن ديدار مطرح شد كه «امام موسي صدر» در همه مسائل مطرح شده، رتبه اول را داشت. جلسه چندين ساعت طول كشيد و مالك بن نبي، از اين ديدار علمايي و به قول امام موسي صدر «طلبه اي» بسيار مشعوف شد، در مراجعت به محل اقامت، امام موسي صدر به من گفت: «آقاي خسروشاهي، قصد خودنمايي نداشتم ها! ولي خواستم اين دوستان انديشمند در الجزائر بدانند كه طلبه شيعي، هم چيزهايي مي داند!» اين نكته را در باره علت «تدخلات» مكرر در جلسات كنفرانس هم يادآور شد...
از جمله شخصيت ها دكتر صبحي الصالح لبناني، شارح نهج البلاغه بود كه در همان جا از ايشان و به طور مكتوب اجازه نشر آن شرح را در ايران گرفتم كه بعدها از سوي «مركز بررسي هاي اسلامي قم» آن شرح منتشر گرديد و البته بعد از ما هم، دوستان ديگري - همان نسخه را به طور مكرر و البته با حذف مقدمه اين جانب چاپ كردند، بدون آنكه از ناشر مجوزدار نخستين: «مركز بررسي هاي اسلامي» ذكري به عمل آورند!
دكتر شيخ صبحي الصالح، يك شخصيت علمي - فرهنگي و تحصيل كرده الازهر و دانشگاه پاريس بود و داراي آثار بسياري - غير از شرح نهج البلاغه - است ومتأسفانه در سنين كمتر از پنجاه سالگي، در دوران جنگ وحشيانه داخلي لبنان «ترور» شد، بدون آنكه دخالتي در امور سياسي احزاب داشته باشد. و من باز شرح ماجرا را در همان ايام در يكي از نشريات قم - هفته نامه بعثت - و روزنامه «اطلاعات» نوشته ام.
يكي ديگر از شخصيت هاي برجسته در كنفرانس انديشه اسلامي - تيزي اوزو - بانو زينب الغزالي بود كه من از مدتها قبل با نام و آثار و مقالات وي آشنا و از زندان رفتن و شكنجه شدنش، آگاه بودم. فرصتي بود كه حقايق موجود در «مصر» آن دوران را از زبان خود وي بشنوم كه البته شرح مبسوط آن گفت وگوهاي فهرست گونه را ايشان بعدها در كتاب «ايام من حياتي» (روزهايي از زندگي من) نوشت و منتشر ساخت و من فقط اشارتي به آن دارم تا بدانيد كه در دنياي فاشيسم عربي وحدت طلب و ضدامپرياليسم و سوسياليست و قومي گرا، بر اسلامگرايان چه گذشته است!؟
... متأسفانه در مدت اقامت سه ساله در قاهره، به دليل اينكه ديدار با اخواني ها گويا جزء «خط قرمز» حاكميت مصر محسوب مي شد، من بيش از يك بار توفيق ديدار محرمانه ايشان را - به علت داشتن مسئوليت رسمي - نيافتم و در آن ملاقات به ايشان گفتم كه علت عدم ديدار، مراعات وضع من و شما، در مصر است و ايشان ضمن تشكر، گفت كه من با «محذورات كشورم بيشتر آشنا هستم و راضي به تكرار زحمت شما نيستم!»
در اين يادداشت كوتاه، اشاره به زندگي و مبارزه اين بانوي فرهيخته پرهيزكار، مفسر قرآن و مبارز اسلام شناس، و رئيس جمعيت «الاخوات المسلمات» - بخش زنان در حركت اخوان المسلمين - و 70 سال مبارزه و دعوت به راه حق، بي مناسبت نخواهد بود و شايد نوعي «اداي دين» باشد در قبال شيرزني كه سال ها تحت شكنجه وحشيانه رژيم قومي گرا بود و با مقاومت خود، نشان داد كه مي توان در برابر ظلم و ستم طاغوت ها و فرعون هاي معاصر ايستاد و سرانجام هم پيروز شد!
***
زينب محمد الغزالي الجبيلي در سال 1917م در استان «البحيره» مصر به دنيا آمد و طبق گفته خود، نسب پدري وي به يكي از اصحاب پيامبراكرم(ص) و نسب مادري اش، به امام حسن مجتبي(ع) مي رسد. پدرش يكي از علماي الازهر بود از استان «ميت يعيش» در منطقه «دقهليه».زينب الغزالي پس از فوت پدر، همراه مادرش به قاهره آمد و در مدارس رسمي به تحصيل مشغول شد و سپس به يادگيري علوم اسلامي و تفسير و حديث و فقه، در نزد شخصيت هايي چون: شيخ عبدالمجيد اللبان جانشين شيخ الازهر و شيخ محمد سليمان رئيس بخش وعظ در الازهر، پرداخت و سپس تحت تأثير خطابه هاي شيخ حسن البنا، گرايشي به «اخوان» پيدا كرد.زينب الغزالي پيش از گرايش به اخوان، جمعيت «السيدات المسلمات» -- بانوان مسلمان --- را تأسيس كرده بود و رياست آن را در سال 1356 ه- ق به عهده داشت. طبق نقل بانو زينب الغزالي به اين جانب، شيخ حسن البنا در آن زمان از وي خواسته بود كه به جمعيت الاخوات المسلمات بپيوندد، ولي خود وي تمايل داشت كه به طور مستقل كار كند؛ اما پس از حوادث 1948 م و انحلال جمعيت توسط رژيم فاروق، زينب الغزالي به اخوان پيوست و باشيخ حسن البنا، چند ماه پيش از شهادتش «بيعت» نمود.
پس از كودتاي افسران آزاد، او و جمعيت بانوان مسلمان، پشتيباني خود را از اين حركت اعلام نمودند؛ اما پس از مدتي كه ماهيت واقعي اين آقايان آزاد! با اعدام علماي بزرگ وابسته به اخوان مانند شيخ محمد فرغلي، شيخ عبدالقادر عوده، يوسف طلعت و دهها نفر ديگر روشن شد، زينب الغزالي نيز به مخالفان پيوست و پيشنهاد ملاقات با «عبدالناصر» را نپذيرفت و رسماً اعلام داشت حاضر به ملاقات با كسي كه مسئول اصلي سركوب حركت اسلامي مصر و اعدام رهبري اخوان مسلمين است، نيست و از همان وقت دشمني مقامات امنيتي با وي آغاز شد؛ ولي حزب دولتي «الاتحاد الاشتراكي» براي جذب ايشان از وي خواست كه همه امكانات تبليغي مورد نياز را در اختيار جمعيت «السيدات المسلمات» وي قرار دهد و مجله «السيدات المسلمات» را هم كه زير نظر او منتشر مي شد، در شكل بهتر و تيراژ بيشتري منتشر سازد؛ اما زينب الغزالي اين پيشنهاد را هم رد كرد و گفت: «من فقط براي خدا كار مي كنم و حاضر نيستم زير چتر حمايتي يك حزب يا سازمان دولتي غيرشرعي فعاليت كنم...» پس از رد اين پيشنهاد، حكومت مصر در تاريخ 6/9/1964 م مركز اسلامي وي و مجله «بانوان مسلمان» را تعطيل و اموال آن را مصادره كرد!
زينب الغزالي همان طور كه در خاطرات خود ايام من حياتي مي نويسد، در زندان متحمل بدترين و شديدترين شكنجه هاي روحي و جسمي شد... او را از سقف آويزان مي كردند و شلاق مي زدند. سپس با وسائل برقي مورد شكنجه اش قرار مي دادند و در واقع شلاق و محروميت از غذا و بي خوابي كشيدن، از جمله شكنجه هاي روزانه وي از طرف رژيم حاكم بود. مدت ها او را در يك زميني پر از موش و حشرات موذي، زنداني كردند. چندين بار سگ هاي وحشي را به جانش انداختند و سرانجام تهديد به «تجاوز جنسي» نمودند و سربازي را براي انجام اين جنايت به سلول او فرستادند كه يك ضربه زينب الغزالي، سرباز را بي هوش كرد و برزمين انداخت و... همه اين شكنجه ها براي آن بود كه او اعتراف كند: «سيد قطب مسئول فعاليتهاي جديد اخوان و طراح ترور ناصر مي باشد!!»
زينب الغزالي در ملاقات آخر خود با اين جانب در قاهره، در پاسخ سؤال من كه: «در خاطرات مكتوب شما آمده است كه شمس بدران مسئول سازمان به اصلاح امنيتي و دست راست عبدالناصر در شكنجه شما نظارت مستقيم داشته و روزي هم، او و عبدالحكيم عامر را براي ديدن شكنجه شما به زندان دعوت كرده بود، آيا اين امر كمي بعيد به نظر نمي رسد؟!» گفت:«من خيري در اين نمي بينم كه خداي نكرده در آخر عمر خود، دروغي بر ضد كسي در خاطراتم آورده، باشم... اين دو نفر را من با چشمان خودم ديدم، پس چگونه مي توانم آن را نديده بگيرم و نقل نكنم؟ البته من خود بعضي چيزها را كه نگفتني بود، نگفته ام و كيفر مسئولان آنها را به خداي بزرگ واگذار كرده ام كه در راس آنها شخص اول رژيم مصر قرار دارد... شايد او از گزارشهاي شمس بدران در مورد شكنجه من قانع نشده بود و باور نمي كرد كه يك زن بتواند آن شكنجه ها را تحمل نمايد و اعترافي برضد سيدقطب نكند... پس خود آمده بود كه شكنجه مرا وديگر افراد اخوان را ببيند و گزارش ها را باور كند. شايد هم براي نوعي تشفي خاطر حضور يافته بود! مانند صدام كه در بعضي از اعدام هاي شخصيت هاي اسلامي عراق مانند شهيدان عزيزما شيخ عبدالعزيز البدري و محمدباقر صدر، خود حضور داشته است...»
43نفر از اين گروه بازداشت شده اخوان، در دادگاه نظامي قاهره محاكمه شدند كه 5نفرشان، از جمله: سيدقطب، خواهرش حميده قطب، زينب الغزالي، محمديوسف هواش و عبدالفتاح عبده اسماعيل، محكوم به اعدام شدند... حكم درباره سه نفر از مردان اجرا شد! و زينب الغزالي و حميده قطب، با يك درجه تخفيف! به حبس ابد محكوم شدند... اما پس از شش سال زندان انفرادي، زينب الغزالي سرانجام با وساطت ملك فيصل در سال 1971م از زندان آزاد شد و به مكه رفت و علي رغم پيشنهاد دولت سعودي در مورد اين كه در عربستان بماند، به مصر بازگشت و در دوره سادات پيشنهاد سادات را براي شكايت از شمس بدران و افشاي عبدالناصر و يارانش كه در آستانه محاكمه به اتهام توطئه كودتا بر ضد سادات بودند، نپذيرفت و گفت: «من شكايتم را به دادگاه خداوندي برده ام و شكايتي كه به نفع رژيم تمام شود، مطرح نمي كنم و هيچ گونه تعويض مادي، شكنجه هايي را كه به من داده اند و شلاق هايي را كه بر من زده اند، جبران نمي كند...»
1. دوران كودكي و ده سال اوليه زندگي در كنار پدر و تعليمات ديني كه دوران رسوخ عقايد مذهبي در قلب وي بود و او را براي خدمت در راه دعوت اسلامي آماده ساخت.
2. مرحله دوم دوراني است كه او به فعاليت هاي اجتماعي فرهنگي پرداخت و در اين دوران دروس و آموزش هاي ديني را نزد علماي بزرگ الازهر فرا گرفت و آنها را به اجرا درآورد. و در بيست سالگي - 1937م - جمعيت السيدات المسلمات را تأسيس كرد و مجله بانوان مسلمان را منتشر ساخت.
3. مرحله سوم: دوران اتحاد كامل وي با اخوان المسلمين و بيعت با شهيد حسن البنا است كه در سال 1948م، چند ماه قبل از شهادت وي به عمل آمد و پس از حوادث دردناك و خونين سال 1954م، در دوره حسن الهضيبي- مرشد اخوان پس از شيخ حسن البنا- همكاري هاي نزديكي با وي، در تجديد سازمان اخوان، داشت و در همين دوران توسط رژيم همراه برادراني چون سيد قطب، دستگير و محاكمه شد و به زندان ابد با اعمال شاقه محكوم گرديد.
4. مرحله چهارم: او پس از سفر به مكه و مراجعت به مصر، به تعليم و تربيت بانوان پرداخت و در منزل خود درس تفسير قرآن را برقرار و اداره مي كرد و در مطبوعات مصري و عربي ديگر، مقاله مي نوشت و به مدت سه سال تمام در هفته نامه الجزائري «الشرق العربي» يك صفحه كامل، مقالاتي در زمينه هاي مختلف منتشر ساخت و در ده ها كنفرانس و سمينار اسلامي در جهان اسلام و عرب، شركت كرد و ده ها سخنراني ايراد نمود؛ ولي در اين اواخر به علت عوارض پيري، از تدريس و نوشتن و فعاليت و ملاقات هاي زياد دور بود...
«الي ابنتي» (براي دخترم، در دو جلد)، مشكلات الشباب و الفتيات (مشكلات دختران و پسران، در دو جلد) نحو بعث جديد (به سوي حركتي نو)، نظرات في كتاب الله (نگرشي در كتاب خدا)، تفسير سوره هايي از قرآن مجيد (دو جلد)، نظرات في الدين و الحياه (نگرشي بر دين و زندگي، دو جلد)، شرح الاربعين النوويه، شرح «اسماء الله الحسني»، و «ايام من حياتي» (روزهايي از زندگي من). اين كتاب دو بار به فارسي ترجمه شده است يكي تحت عنوان روزهاي خاطره، ترجمه سيد ضياء مرتضوي--- نشر كتابهاي مجله «پيام زن»--- قم، 1379، و ديگري به نام: «روزهاي دعوت اسلامي» ترجمه ارشد ارشاد، چاپ پاكستان - لاهور - 1369... مطالعه اين كتاب براي شناخت ماهيت واقعي حكومتهاي عربي قومي گرا، ضروري است...
كتابخانه زينب الغزالي هم در قاهره مركز اطلاع رساني و آگاهي بخش بانوان مسلمان و در واقع كتابخانه عمومي براي بانوان مصري بود و صدها جلد كتاب در زمينه هاي مختلف و از مذاهب اسلامي از جمله «شيعه» در كتابخانه وي موجود بود كه نشان دهنده وسعت نظر وي درباره مذاهب اسلامي بود. يك دوره كامل از تفسير «مجمع البيان» علا مه طبرسي (چاپ قاهره، دارالتقريب) و يك دوره تفسير «الميزان» علا مه طباطبايي (چاپ بيروت) در كتابخانه ايشان موجود بود كه گفت:«در بحثهاي تفسيري خود از اين تفاسير استفاده مي كنيم.»زينب الغزالي هوادار تقريب بين مذاهب اسلامي بود، و به من گفت: «اين انديشه و نهاد از يادگارهاي امام شهيد حسن البناست و او يكي از موسسان دارالتقريب قاهره و همكار علامه محمدتقي قمي بود». البته من او را براي شركت در كنفرانس وحدت اسلامي كه از سوي مجمع جهاني تقريب بين مذاهب اسلامي در تهران تشكيل مي شد، به ايران دعوت كردم؛ اما متأسفانه شرايط جسماني به او اجازه اين سفر را نداد.
سرانجام زينب الغزالي، در 88 سالگي در تاريخ 2/8/2005 م/ مرداد ماه 1384ش در قاهره درگذشت و پيكر پاكش با حضور پرشكوه دهها هزار نفر از اخوان و مردم مسلمان مصر، و شركت دهها نفر از شخصيت هاي برجسته فرهنگي - سياسي كشور، از «مسجد رابعه العدويه » در منطقه مصر جديد تشييع و در آرامگاه «الوفاء والامل» - مقابر قطاميه- به خاك سپرده شد.
مسجد رابعه العدويه در نزديكي اقامتگاه نمايندگي ايران در قاهره - مصر جديد - قرار دارد و رابعه العدويه در نزد مصري ها، به عنوان بانويي پرهيزكار و اهل عرفان و صاحب كرامات شناخته مي شود.
در مراسم تشييع، پس از اقامه نماز به امامت دكتر سيد حبيب، نائب اول مرشد عام اخوان المسلمين، سيد حبيب از مقام شامخ زينب الغزالي و مبارزه و صمود و استقامت و «مردانگي» وي سخن گفت و مجله «المختار الاسلامي» ماهنامه اخوان، ضمن نشر ويژه نامه اي او را «سيده الدعاه وامّ الصابرين» و «امراه تساوي آلاف الرجال» ناميد. روانش شادباد .تهران 10/5/86