این ایام، دوران نوجوانی من بود و من نخستینبار ایشان را كه به دیدار پدرم- آیتالله سید مرتضی خسروشاهی- آمده بود، در بیرونی منزلمان دیدم. اتاق بزرگ بیرونی كه محل برگزاری مجالس و تدریس و عزاداری حسینی بود - در تبریز این قبیل اتاقها را «طنبی»! یا چهار دری مینامند- آن روز مملو از مجتهدین تبریز بود. در آن روزگار تعداد مجتهدان این شهر بالغ بر چهل نفر میشد. آیتالله قاضی كه تازه از نجف برگشته بود و از علمای جوان محسوب میشد، چون كمی دیر به جلسه اجتماع علماء رسیده بود، متواضعانه در همان دم در نشست كه من یا اخوی آقا سید جعفر برای ایشان چائی بردیم. این نخستین دیدار من با ایشان بود، اما در دیدار نخستین یا بازدید پدرم از ایشان، متاسفانه، برخلاف معمول حضور نداشتم.
منزل ما در وسط شهر، خیابان تربیت- كوچه كرباسی- قرار داشت. مسجد پدر من هم برای اقامه نماز مغرب و عشاء در اواسط همان خیابان واقع شده بود كه «مسجد ملا كربلائی علی» نام داشت و محل حضور بازاریان و اهل محل برای اقامه نماز محسوب میشد. من هم اغلب همراه پدر در نماز جماعت شركت مینمودم. قبل از ابوی، آقای اخوی، آیتالله آقا سید احمد خسروشاهی در آنجا اقامه نماز میكرد و پس از انتقال ایشان به محله «تاج احمدیها» یكی دیگر از علماء در آن مسجد اقامة نماز میكرد، ولی من برای شركت در نماز جماعت، اغلب شبها به مسجد شعبان میرفتم؛ البته این مسجد هم در نزدیكی منزل ما- اول خیابان تربیت- قرار داشت.
آشنائی و روابط شما به همان اقامه نماز در مسجد ایشان خلاصه میشود؟
نخیر! این آغاز كار بود... چون آیتآلله قاضی اهل قلم و نویسندگی بود و در مجلاتی مانند «العرفان» چاپ صیدا – لبنان – مقاله مینوشت و یا مقالات اساتید و شخصیتهای معروف علمی مانند آیتآلله شیخ محمدحسین كاشفالغطاء را جمع آوری میكرد و من هم علیرغم صغر سن، علاقمند به آشنائی به این نوع كارها و مقالات بودم، بهطور طبیعی خدمت ایشان میرسیدم.مجموعه نخست آن مقالات تحت عنوان «الفردوسالاعلی» یك بار در نجف چاپ شده بود و به صورت كاملتر هم برای بار دوم در تبریز به چاپ رسید. یك مجموعه دیگر هم از آثار آیتآلله كاشفالغطا، با مقدمه و توضیحات ایشان، تحت عنوان: «جنةالمأوی» باز در تبریز چاپ شد كه شامل مقالات و بحثهای علمی و تاریخی متنوعی بود.
این رابطه در واقع علمی – فرهنگی، آیا همچنان ادامه یافت؟
نه متاسفانه! چون من پس از سال 1332 و رحلت والد معظم، خیلی در تبریز نماندم و راهی حوزه علمیه قم شدم، ولی تابستانها كه به تبریز برمیگشتم، باز خدمت ایشان میرسیدم.
بعدها روابط چگونه بود؟
البته میدانیم كه آیتآلله قاضی طباطبائی شاگرد مرحوم آیتآلله سید محسن حكیم بود و بهطور طبیعی مردم را در تقلید به ایشان ارجاع میداد. اخوین من آیتآلله آقا سید ابوالفضل و آیتآلله آقا سید احمد، در این امر با ایشان موافق نبودند و هر دو در امر تقلید، مروج آیتآلله سید ابوالقاسم خوئی بودند. در مسئله تعیین و ترویج مرجع تقلید كه گویا متاسفانه همیشه بحرانساز بوده! اختلافاتی بین علمای آذربایجان پیش آمد و مسائلی مطرح شد كه ضرورتی ندارد من به آنها اشاره كنم؛ اما نشریك جزوه كوچك تحت عنوان «افتی الحكیم» كه شامل فتاوی شاذ مرحوم آیتآلله حكیم درباره پارهای از مسائل فقهی بود و این فتاوی با فتوا و رأی اغلب آقایان مراجع دیگر سازگار نبود، موجب بحرانیتر شدن امر! گردید.
اخوین من، اهل قلم و كتابت و مقاله نبودند... گویا به آیتآلله قاضی گفته بودند كه این كار، كار من است كه برای «ترویج» آقایان دیگر! قصد «تخریب» آیتآلله حكیم را داشتهام؟ كه البته این نوع امور هرگز با اندیشه و روحیه بنده سازگاری نداشته و ندارد، ولی به هر حال این امر موجب كدورت شد!... در صورتی كه روح من از جمعآوری و چاپ و نشر آن فتاوی در تبریز خبر نداشت، ولی چون همزمان با مسافرت من به تبریز- در تابستان – همراه شد، این تصور پیش آمده بود.
پس آن رساله را چه كسی منتشر ساخته بود؟
من البته نمیدانم كه چه كسی آن فتاوی را از كتب فقهی آیتآلله حكیم استخراج و جمعآوری كرده بود، ولی میدانم كه یكی از مریدهای مرحوم آیتآلله شریعتمداری – و از دوستان خیلی خوب بعدی من- مرحوم حاج محمد علی آمیغی– توتونچی- كه بازاری، ولی اهل فرهنگ بود، به چاپ و نشر آن اقدام كرده بود و نسخهای هم به من داد كه هنوز آن را دارم! این رساله موجب سر و صدای زیادی شد و مرحوم آیتآلله حاج سید علی آقا مولانا هم كه از مروجین آقای حكیم بود، رسالهای در رد آن و تحت عنوان: «رفعالشبهه و دفعالتهمة» نوشت و منتشر ساخت كه در واقع هدف از آن، رفع اتهام از آیتآلله حكیم در مورد خروج ایشان از اجماع علما! بود. بعد از این ماجرا، پس از اینكه آقای قاضی بدون «تبیّن» و به صرف اینكه اخوین من مروج مراجع دیگر، غیر از آقای حكیم هستند، نظر منفی پیدا كرده بود، «مكدر» شدم و دیگر در نماز ایشان شركت نكردم و به سراغ ایشان هم نرفتم.
این كدورت همچنان ادامه یافت؟
نه، خوب! هرچیزی یك «أمدی» دارد و پس از رحلت آیتآلله حكیم، اصل موضوع منتفی شد و آیتآلله قاضی هم به صف دیگر علماء تبریز پیوست و در امر تقلید به آیتآلله خوئی و امام خمینی و آیتآلله میلانی ارجاع میداد... و بدین ترتیب روابط ما باز صمیمانه شد، بهویژه كه من چون گویا به تعبیر ایشان، یك فاضل قمی! و یك نویسنده! اسلامی شده بودم، مورد مهر و محبت ایشان قرار گرفتم.
گویا در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی، شما از طرف امام خمینی و آیتآلله شریعتمداری به سراغ ایشان رفته و پیام آقایان را ابلاغ كردهاید و ایشان عكسالعمل منفی داشتهاند؟
بلی! خوب این در آغاز حركت امام و مراجع قم بود... در آن ایام، امام خمینی بنده را خواستند و نسخهای از متن تلگراف خودشان را در مخالفت با جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی و شركت زنان در انتخابات و ... به من دادند و فرمودند كه به تبریز بروم و با آیتآلله آقا میرزا عبدالله مجتهدی و آیتآلله سید احمد خسروشاهی كه از همدورههای امام در دوران حاج شیخ عبدالكریم حائری در حوزه علمیه قم بودند، ملاقات كنم و سپس دیگر علمای آذربایجان را در جریان امور قرار دهم تا آنها هم اعلامیه مشابهی بدهند و اقدام كنند... من البته قبل از سفر به تبریز، به سراغ آیتالله شریعتمداری هم رفتم و ایشان نظریه «حاجاقا» - امام خمینی- را تایید و تاكید كردند كه علمای آذربایجان باید حركتی داشته باشند و با قم هماهنگ شوند.
من با مسوده تلگراف به شاه و یك اعلامیه به نام علمای تبریز، به سراغ اخوین و آیتآلله مجتهدی و چند نفر دیگر از آقایان رفتم و آنها آن تلگراف و اعلامیه تهیه شده را امضا كردند...البته برای جمعآوری امضا نیاز به «همكار» داشتم كه به سراغ مرحوم آقای شیخ محمد حسن بكائی و مرحوم آقا شیخ محمود وحدت – هر دو از وعاظ معروف تبریز- رفتم و همراه آنها به دیدار بقیه علما رفتیم كه اغلب آنها آماده امضا كردن بیانیه بودند...
روزی صبح زود همراه آقای بكائی به منزل آیتالله قاضی كه در محله مقصودیه- بازنزدیك منزل ما- قرار داشت، رفتیم... ایشان مشغول تدریس به چند نفر از طلاب بودند... من تلگراف را وسط درس- چون عجله داشتیم- به ایشان دادم تا امضا كنند. متاسفانه ایشان با شك و تردید به آن نگاه كردند و امضا نكردند كه در این مورد، مرحوم آقای بكائی قضیه را چنین مینویسد: «در مورد تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی، جناب حجتالاسلام و المسلمین آقای سید هادی خسروشاهی مسوده تلگرافی را از جانب حضرت امام به تبریز آورد كه بنا بود پاكنویس این تلگراف در شهرهای كشور امضا شده و به محل مورد نظر مخابره گردد. آقای خسروشاهی با معیت من به خانه آقای قاضی طباطبائی جهت امضاء بردیم كه ایشان با امتناع از امضا كردن گفتند: امام جمعه و آقای سید عبدالحجه ایروانی امضاء كنند بعدا من امضا میكنم و ما خائبا مأیوساً از خانه ایشان برگشتیم و ناگفته نگذارم من به همراه آقای خسروشاهی با ماشین جیپ یكی از دوستانم به نام آقای محمد حسین علیزاده كه یك نفر جوان باایمانی بوده است، به خوی و ارومیه رفتم و صورت تلگراف پاكنویس شده وسیله علماء آن دو شهر امضاء و به محل موردنظر مخابره گردید.» (انقلاب نامه، محمد حسن بكائی، چاپ تهران 1383، صفحه 98 و 99)- البته غیر از آن دو شهر، به «مرند» و «عجبشیر» هم رفتیم و اغلب علماء آن بلاد تلگرافاتی به مركز مخابره كردند.
آیت الله قاضی برای عدم امضا تلگراف به شاه چه دلیلی داشتند؟
همان طور كه آقای بكائی اشاره كرده، ایشان گفتند: اول آقای ایروانی و امام جمعه تبریز امضا كنند، بعد من امضا میكنم!... ما البته به سراغ امام جمعه تبریز كه منصوب بود، نرفتیم؛ اما آیتالله سید عبدالحجت ایروانی- پدر مرحوم آیتالله سید عبدالمجید ایروانی- گفتند من وارد «منازعات»! نمیشوم. بهتر است «مذاكره» شود نه منازعه! البته آیتالله قاضی اعلامیه را پس از امضای گروهی از علما امضا كردند كه متن آن چنین است:
(متن اعلامیه در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.)
اعلامیه علماء و روحانیون تبریز
بسمه تعالی شانه العزیز
در تعقیب تلگرافات عدیده حضرات مراجع و آیات عظام قم و نجف دامت بركاتهم در باره تصویبنامه اخیر دولت كه بر خلاف آئین مقدس اسلام و قانون اساسی شرط اسلام و مرد بودن انتخابكننده و شونده را حذف نموده و قسم به قرآن مجید را مبدل به كتاب آسمانی نمودهاند. بدین وسیله جامعه روحانیت آذربایجان تا حصول نتیجه قطعی و اعلام صریح الغاء مواد سهگانه پشتیبانی كامل خود را از مراجع بزرگ و پیشوایان دینی اظهار نموده و در دفاع از حریم مقدس اسلام و قرآن از انجام هیچ گونه وظیفه دینی خودداری نخواهند نمود.
الاحقر احمد اهری- العبد ابوالقاسم گرگری- الاحقر سید محمد بادكوبی- الاحقر حسن الحسینی انگجی- الاحقر كاظم دینوری- الاحقر الحاج سید مرتضی مستنبط- الاحقر سید احمد خسروشاهی- الاحقر غبدالله مجتهدی- الاحقر سید ابوالفضل خسروشاهی- الاحقر جواد سلطان قرائی- الاحقر عبدالله سرابی- الاحقر محمد توتونچی- الاحقر علی الموسوی مولانا- الاحقر جعفر الاشراقی- الاحقر محمدعلی قاضی طباطبائی- الاحقر سید یوسف الهاشمی- الاحقر سیدمهدی دروازهای- الاحقر سید محمدعلی انگجی- الاحقر سید محمد فقیه- الاحقر عبدالحسین غروی- الاحقر محمود الموسوی خلخالی- الاحقر محسن آیتالله شربیانی- الاحقر سید كاظم الموسوی اهرابی- الاحقر حسین هشترودی- الاحقر سید مرتضی خلخالی- الاحقر مصطفی الموسوی مولانا- الاحقر زینالعابدین نوبخت- الاحقر سید محمدعلی خلخالی.
علاوه بر این اعلامیه، تلگرافی هم مانند مراجع قم و علمای دیگر بلاد به شاه مخابره شد كه امضای میرزا جعفر شیخ الائمه امام جمعه تبریز و چند نفر دیگر كه اعلامیه را امضا نكردند، پای آن دیده میشود...
پس آیتالله قاضی مخالف انقلاب نبود؟
نخیر! اصولا در اوائل امر صحبت از «انقلاب» نبود، بلكه «نصیحت و ارشاد» بود و اینكه مثلا «زنان در انتخابات» شركت نكنند! و «سوگند به قرآن» هدف نشود، ولی آیتآلله آقای قاضی بعدها كه حركت اوج گرفت، به میدان آمد و بیش و پیشتر از دیگران به مبارزه پرداخت و در این رابطه بارها دستگیر و تبعید و زندانی شد... و پس از پیروزی انقلاب هم كه میدانیم به مبارزه علیه توطئهها و عوامل استكبار ادامه داد و تا مرز شهادت پیش رفت كه این توفیق نصیب همگان نگردید.
پس از اوج گرفتن مبارزات، مرحوم آیتالله قاضی و اخوی شما آیتالله خسروشاهی دستگیر و به تهران تبعید شدند؟
بلی، در یك اقدام نابخردانه، طبق درخواست سرتیپ مهرداد، رئیس ساواك آذربایجان شرقی، هر دو بزرگوار را همراه چند نفر دیگر از علما و وعاظ تبریز دستگیر و به تهران اعزام و در قزل قلعه تهران زندانی شدند... مرحوم حجتالاسلام و المسلمین جناب حاج شیخ علی دوانی، مورخ منصف معاصر درباره این دستگیری و تبعید چنین مینویسد: «... علمای اعلام تبریز ترتیب كار را طوری داده بودند كه هر شب در مسجد یكی از آقایان، همگی اجتماع كنند و ضمن بیان مسائل اسلامی، مردم را در جریان روز و آنچه برای مراجع عالیقدر و شخص آیتآلله خمینی روی داده بود قرار دهند. این كار عملی شد و مردم نیز استقبال پرشوری از آن به عمل آوردند.
عمال رژیم ضد مردمی نیز در تاریخ 12 آذر 1342 سه تن از علماء و ائمه جماعت: مرحوم حاج سید احمد خسروشاهی، حاج سید محمد علی قاضی طباطبائی و حاج سید مهدی دروازهای و دو تن از وعاظ به نام آقایان حاج میرزا حسن ناصرزاده و حاج میرزا محمد حسین انزابی را دستگیر و به تهران آوردند و مستقیما به زندان قزل قلعه برده و زندانی نمودند. به دنبال دستگیری روحانیون تبریز، اهالی غیرتمند این شهر دست به اعتصاب زدند و بازار و مغازههای خیابانها بسته شد. این اعتصاب تا چهار روز ادامه داشت. رژیم شاه به منظور سركوبی اعتصابكنندگان، حكومت نظامی اعلام كرد و عدهای از مردم را بازداشت نمود... آقایان علما و وعاظ تبریز 15 روز در زندان سلطنتآباد و 45 روز در زندان قزل قلعه و سپس در منازل تحت مراقبت شدید مامورین قرار داشتند كه از زندان هم بدتر بر آنها گذشت...» (نهضت روحانیون ایران، تالیف: علی دوانی، ج 4 ص 240)
یكی از كارهای جالب مردم تبریز این بود كه پس از دستگیری آقایان، عكسهای آنان را در كنار عكسهای مراجع قم و نجف و مشهد به شكل پوستر چاپ و در سطح وسیعی پخش كردند و ساواك هم به علت اینكه پوستر حاوی عكسهای مراجع بود، نتوانست آنها را جمعآوری كند.
(پوستر حاوی عكسهای مراجع در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.)